معجزه
برای هر آدمی ، معجزه روش متفاوتی برای تغییره، تغییری که خیلی بزرگ و سخت و غیر قابل باور باشه. بعد از دو سال من با سین حرف زدم، یک هفته ست. و تو این مدت تقریبا هیچ سانسوری نبوده، هیچ وقت. از غصههای بزرگم گفتم از درگیریهام، از ترسهام. از چیزهایی گفتم که هرگز راجع بهش حرف نزده بودم. از چیزهایی که حتی فکرش رو نمیکرد.
اون هم از چیزهایی گفت که من نمیدونستم، یا فراموش کرده بودم....
حرف زدن معجزه من بود.
نترسیدن از قضاوت شدن.
نترسیدن از طرد شدن.
نترسیدن از بی ارزش ظاهر شدن.
نترسیدن از ضعیف بودن، من ضعیف بودم و هستم اما برای همه یه غول قوی جثه ساخته بودم. که میتونه کل آدما رو ضربه فنی کنه، اما تو خالی بودم. تو وقتایی که قرار بود جنگ تن به تن کنیم، من شرحه شرحه میشدم و از ترس فهمیدن بقیه، فرار میکردم اما دیشب پیش سین نشستم و گریه کردم ، اشک ریختم و هق هق کردم. دیگه قوی و نفوذناپذیر نبودم اما هنوز براش ارزشمند بودم.
سین بهترین دوست من بود. که با اشتباهاتم، تو گذشتهم جا گذاشتمش. و الان فقط بهترین دوست و پارتنر سابق من محسوب میشه