سین عزیز
قرار بود بعد خوب شدن بینیش بیاد خونه من و کشک بادمجون بخوره. کی عمل کرد؟ هنوز خوب نشده؟
نمیدونم چرا این آدم فراموش نمیشه . مثل یه ضمیر ناخودآگاه همیشه باهام هست و هیچ وقت نیست.
نگاهش رو هیچ وقت از چشمای هیچ آدم دیگه ای ندیدم.
و باید خودم رو متقاعد کنم که سین تموم شده است. به پایان رسیده ست.
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 0:38 توسط میس
|